جدول جو
جدول جو

معنی رام کردن - جستجوی لغت در جدول جو

رام کردن
(تَ جُ دَ)
دست آموز کردن. (ناظم الاطباء). نرم کردن. از سرکشی بدر آوردن. از توسنی بنرمی آوردن. اهلی ساختن. خویگر کردن. اهلی کردن. اخت کردن. مقابل توسن کردن. مقابل بدرام کردن: اخداء، رام و خوار کردن کسی را. تخییس، رام کردن کسی را. خیس، رام کردن کسی را. (منتهی الارب) :
که نام نیکو مرغی است فعل نیکش دام
ز فعل خویش بدان دام رام باید کرد.
ناصرخسرو.
گفتم هوا بمرکب خاکی توان گذاشت
گفتا توان، اگر بریاضت کنیش رام.
خاقانی.
ره انجام را زیر زین رام کرد
چو انجم در آن ره کم آرام کرد.
نظامی.
- امثال:
عقل انسان میتواند شیر درنده را هم رام کند. (از بنقل فرهنگ نظام).
، مطیع فرمان نمودن. (ناظم الاطباء). مطیع و محکوم کردن. (از ارمغان آصفی). مطیع کردن. باطاعت درآوردن. فرمانبر ساختن. فرمانبردار کردن. بزیر فرمان درآوردن:
جهان را بفرمان خود رام کرد
در آن رام کردن کم آرام کرد.
نظامی.
گشت چو من بی ادبی را غلام
آن ادب آموز مرا کرد رام.
نظامی.
سلیمانم بباید نام کردن
پس آنگاهی پری را رام کردن.
نظامی.
گریه با من رام کرد آن دلبر بیگانه را
کی فتد مرغی بدامی گر نریزی دانه را.
عیسی یزدی (از ارمغان آصفی).
، راست کردن. نشانه گرفتن. با هدف تراز کردن. یکراست روان کردن بسوی نشانه:
بسوی زفر کردم آن تیر رام
بدان تا بدوزم دهانش بکام.
فردوسی.
و رجوع به رام در معنی ’روان’ و ’مقابل سرکش در جمادات’ شود
لغت نامه دهخدا
رام کردن
مطیع کردن فرمانبردار ساختن، دست آموز
تصویری از رام کردن
تصویر رام کردن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آرام کردن
تصویر آرام کردن
آرامش دادن، آسوده کردن، آرام ساختن
فرهنگ فارسی عمید
(مَ مَ جَ)
گرامی داشتن. گرامی شمردن. احترام کردن:
بندگان در خدمت او چون خداوندان شدند
از بس اکرام و خداوندی که با ایشان کند.
امیرمعزی (از آنندراج).
پسند آمدش حسن گفتار مرد
به نزد خودش خواند و اکرام کرد.
(بوستان).
حکایت کنند از یکی نیکمرد
که اکرام حجاج یوسف نکرد.
(بوستان).
به خدمتش اقدام نمایند و اکرام کنند. (گلستان). شیادی.... قصیده ای پیش ملک برد در جملۀ شاعران نعمت بسیارش فرمود و اکرام کرد. (گلستان).
کسی نکرد چو ما اهل درد را اکرام
چو خامه جا به سرماست زخم کاری را.
ملامفید بلخی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مِرْ رَ)
آرامانیدن. آرمش دادن. آرامش دادن. آرام بخشیدن. تسکین
لغت نامه دهخدا
(سِ پُ دَ)
منع کردن. تحریم. حظر. (ترجمان عادل) (دهار) (تاج المصادر بیهقی). ابسال. (تاج المصادر بیهقی). نهی. حجر. احرام. تحریج. بازداشت. بازداشتن. منع: و ما (مسعود) حرمت بزرگ او را، این بقعت بر خود حرام کردیم، جز به زیارت اینجا نیاییم. (تاریخ بیهقی ص 257).
حلال کردم بر خویشتن فراق حرام
حرام کردم بر خویشتن وصال حلال
که در وصال بود انده از نهیب فراق
که در فراق بود شادی از امید وصال.
قطران.
بقصد و عمد چو چیزی حلال دارد دهر
بسوی خویش مر آنرا حرام باید کرد.
ناصرخسرو.
اینت مسکر حرام کرد چو خوک
و آنت گفتا بجوش و پر کن طاس.
ناصرخسرو.
جمله بر خود حرام کرده بدی
هرچه مادون کردگار عظیم.
ناصرخسرو.
جماعتی که نظر را حرام میگویند
نظر حرام بکردند و خون خلق حلال.
سعدی.
که گفت در رخ زیبا حلال نیست نظر
حلال نیست که بر دوستان حرام کنند.
سعدی.
چارپائی برآورد آواز
و آن تلذذ بر او حرام کند.
سعدی.
، حرام کردن پوست، ناپیراستن آن، تلف و تباه کردن چیزی نه برای نتیجه و فائده
لغت نامه دهخدا
(بَ شُ دَ)
خرامیدن. بناز سوی مقصدی رفتن. به آهستگی بمقصدی روان شدن:
فتوی آن شد که شیردل بهرام
سوی شیران کندنخست خرام.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از اکرام کردن
تصویر اکرام کردن
گرامی شمردن، احترام کردن، گرامی داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راه کردن
تصویر راه کردن
طی طریق کردن راه سپردن
فرهنگ لغت هوشیار
استراحت بخشیدن راحت بخشیدن آسایش دادن، تسلی دادن تسکین بخشیدن، مطمئن کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرام کردن
تصویر حرام کردن
ممنوع کردن عملی را تحریم، بیهوده از بین بردن چیزی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رسم کردن
تصویر رسم کردن
پنگاشتن
فرهنگ واژه فارسی سره
تحریم کردن، حرام دانستن، ضایع کردن، نابود ساختن، نفله کردن، تباه ساختن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از آرام کردن
تصویر آرام کردن
اهدأ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از آرام کردن
تصویر آرام کردن
Calm, Appease, Lull, Placate, Relax, Slacken, Sooth, Unwind
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از آرام کردن
تصویر آرام کردن
apaiser, calmer, se détendre, relâcher
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از آرام کردن
تصویر آرام کردن
uspokajać, uspokoić, zrelaksować się, rozluźniać, relaksować się
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از آرام کردن
تصویر آرام کردن
kutuliza, tuliza, kupumzika, kupunguza
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از آرام کردن
تصویر آرام کردن
успокаивать , убаюкать , успокоить , расслабляться , ослабить
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از آرام کردن
تصویر آرام کردن
beschwichtigen, beruhigen, sich entspannen, lockern, entspannen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از آرام کردن
تصویر آرام کردن
سکون دینا , تسلی دینا , آرام کرنا , ڈھیلا کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از آرام کردن
تصویر آرام کردن
শান্ত করা , আরাম করা , শিথিল করা , বিশ্রাম নেওয়া
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از آرام کردن
تصویر آرام کردن
yatıştırmak, sakinleşmek, sakinleştirmek, rahatlamak, gevşetmek, gevşemek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از آرام کردن
تصویر آرام کردن
安抚 , 冷静 , 放松 , 抚慰
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از آرام کردن
تصویر آرام کردن
진정시키다 , 달래다 , 휴식을 취하다 , 느슨하게 하다 , 긴장을 풀다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از آرام کردن
تصویر آرام کردن
和らげる , 落ち着かせる , なだめる , リラックスする , 緩める
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از آرام کردن
تصویر آرام کردن
להרגיע , להירגע , להקל
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از آرام کردن
تصویر آرام کردن
शांत करना , शांति देना , आराम करना , ढीला करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از آرام کردن
تصویر آرام کردن
заспокоювати , заспокоїти , розслаблятися , ослабити
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از آرام کردن
تصویر آرام کردن
ทำให้สงบ , ปลอบ , ผ่อนคลาย , คลาย
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از آرام کردن
تصویر آرام کردن
kalmeren, ontspannen, verlichten
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از آرام کردن
تصویر آرام کردن
apaciguar, calmar, aplacar, relajarse, aflojar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از آرام کردن
تصویر آرام کردن
placare, calmare, rilassarsi, allentare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از آرام کردن
تصویر آرام کردن
apaziguar, acalmar, relaxar, afrouxar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از آرام کردن
تصویر آرام کردن
menenangkan, bersantai, melonggarkan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی